اندر احوالات نه ماهگی عسل خانوم ما
سلام دختر عزیزم.
قربونت بره مامانی خوبی؟
بلاخره من بعد از یه مدت طولانی تونستم بیام دوباره وبتو آپ کنم. راستش چند وقتی بود که وای فای نداشتیم ومن با اینترنت گوشیمم نمیتونستم بیام برات بنویسم یعنی سخت بود برام که با گوشی بیام آپ کنم.
تقریبا دوهفته پیش درگیر مراسم عقد خاله مهدیه بودیم و خداروشکر مراسمشون هم تموم شد.
راستی شرمنده که نتونستم بیام روز دختر رو بهت تبریک بگم ولی باورکن کادوت نقدی قراره بره تو حسابت.
روز تولد بابایی روهم نتونستم بیام اینجا ثبت کنم وبلاخره بعد از 19 روز تاخیر تولدش مبارک.(ایشاالله تولد 100 سالگیش کنار همدیگه)
خوب حالا از احوالات این روزای خودت بگم که یه شیطون تمام عیار شدی واسه خودت و از در ودیوار سعی میکنی دست بگیری وبلند بشی.دیگه تقریبا از یه ماه و نیم پیش دیگه به صورت مستقل میتونی بشینی و چهار دست وپا هم میکنی البته گاهی اوقات که با سرعت 100 کیلومتری میخوای به سمت هدفت بری حالت سینه خیز میگیری وتویه عملیات خرابکارانه بهش هجوم میاری.(علی الخصوص مواقعی که سفره رو پهن میکنم و غذارو میکشم.)یعنی به جون خودم یه ماهه که من و بابایی نتونستیم راحت وبا آرامش سر سفره غذا بخوریم ومجبورم محکم نگهت داریم وگرنه که وسط سفره جاخوش میکنی وهمه چیزو به هم میریزی.و مارو وادار میکنی تا به این حالت در بیایم
دیگه اینکه این روزا خیلی دردری شدی و همینکه احساس کنی که بابایی قراره از خونه بره بیرون باسرعت به سمت در میری و شروع میکنی به گریه کردن البته این موضوع رو مهمونایی که خونمون میان هم صدق میکنه و جنابعالی آشنا و غریبه نمیشناسی کافیه متوجه بشی که کسی داره میره بیرون و اونوقته که سریع خودتو بغلش میندازی و من هرچقدر هم التماست کنم که بیا بغلم روتو اونور میکنی ومحلم نمیدی.
برنامه های تلویزیون روهم خیلی دوست داری مخصوصا وقتی اذان میگن اونوقته که هرجای خونه باشی سریع خودتو میرسونی جلوی تلویزیون و جالبه که تو اون مدتیکه اذان پخش میشه من هرچی صدات بزنم حتی یه نیم نگاهی هم نمیکنی و کاملا محو تماشای اذون میشی.
کلمه هایی که میتونی بگی:بابا.ماما. آبهههههه و دددددد
دختر قشنگم یه چیز دیگه ای که این روزا خیلی اذیتت میکنه و حسابی ضعیفت کرده دندوناته. البته هنوز در نیومده ولی لثه های پایینیت یه مقدار متورمه و فکر میکنم همین روزاست که صاحب مرواریدات بشی.
دوهفته پیش مرکز بهداشت بودم و خانوم ماما بعد از اینکه وزنت کرد گفت که وزنت تغییری نکرده و ثابت مونده
ولی خداروشکر قد و دور سرت نرمال بود .البته باور کن که من تو امر تغذیت هیچ کوتاهی نمیکنم و اگه خونه باشیم هر وعده واست غذای جداگونه میپزم ولی شما یه روزایی غذا میخوری و یه روزای نمیخوری. قراره که دو هفته دیگه یعنی ده ماهگیت دوباره ببرمت واسه کنترل وزن.ایشاالله که وزنت بیشتر بشه تا اون موقع.
اینم عکسهای این مدتت :
کیک ماهگرد هشتمت
اینجا ناراحت شدی که چرا نذاشتم به کیک دست بزنی.
عکسهای جشن عقدی خاله مهدیه
یکی از سرگرمیات اینه که تا در یخچال باز میشه سریع خودتو میرسونی جلوی در
اینم نمونش:
نازنین زهرا در حال تماشای لباسشویی روشن
اینجا قبل از اینکه بریم حرم امام رضا با پسرعمه من امیرحسین و خاله فاطمه
اینم یه مدل از خرابکاریاته
عاشقه اینی که از پله آشپزخونه بری بالا وبیای پایین
عاشق این عکس بالاییتم.
این استخر بادی و این توپ خوشکل رو بابایی واست خریده که خداروشکر خیلی دوسشون داری و حسابی باهاشون مشغولی
فدای خوابیدنت بشم مااااادر
قربون خنده هات عسلکم
وقتی مامانی کد بانو میشه(به به به)
عاشقتم دخمل من
تاپست بعدی بااااااااااااااااااااااااااااااااای